بر و بچز دبیرستان روشنگر
جاده مرا صدا می زند .... راه مرا می خواند..... بگذار بخواند! من کوله بار خویش را بسته ام! پس....قدم در راه خواهم گذاشت ؛ پا به پای جاده خواهم رفت ؛ هم نفس با ثانیه ها، خواهم دوید... و می دانم که این راه راهی است پر از چاه، پر از کوره راه، پر از پستی، پر از بلندی، پر از فراز، پر از نشیب...... و پر از با تو بودن و پر از بی تو بودن! و می خواهم که عاجزانه از تو بخواهم تا راهنمای من گردی ... و مونس و انیس و یار من شوی ؛ که محتاج ام به راهنمایی تو؛ در این راه پر از بی راهه ی زندگی .... پس مرا به سوی خویش بخوان و از آستان بلندت مران! بگذار که زندگی هر چه می خواهد بکند و شیطان هر قدر که می تواند؛ چه غم؟! که من رویین روانم ؛ به یمن اکسیر نام اعظم تو..... پس با نام تو _ که زیبا ترین نام عالم است برای من _ گام در راه خواهم گذاشت ..... و تو را می خوانم .... و تو را خواهم خواند و تو را می گویم .... و تو را خواهم گفت که نام تو گره گشای کورترین گره های عالم است برای من! ای انتهای تمامی جاده های بی انتها .... مهدی جان!